نمادزن ایرانی
امروز…
طبق عادت این چند روز، به شبکهٔ خبر خیره شده بودم. خانم امامیِ عزیز، صحبت می کرد . ناگهان…
انفجار! از اعماق استودیو آمد. دلم لرزید. ناخودآگاه، نذر و نیاز به حضرت مادر بستم: یا حضرت زهرا! یاری اش کن! نگذار صدایش بلرزد… دلش را قوت بده! میدانستم، اگر جای او بودم، بر سرشت زنانه، اشک میریختم.
اما نظاره گر بودم…
نگاهم به صفحهٔ تلویزیون دوخته شده بود. ورق برگشت! این شیرزن ایرانی، بدون ذره ای لرزش، در کمال صلابت و غیرت، رجز خواند:الله اکبر! از حق و حقیقت میگفت؛ رسا و استوار. سپس… انفجار دوم! و صدای همکار که فریاد زد: بیرون بیا!
قلبم ایستاد…
گویی خواهر گمشدهٔ خود را دیدم که دیگر هرگز بازنگشته بود! دستپاچه، با ۱۶۲ تماس گرفتم. پیام دادم: نگرانتم! از جلوی تلویزیون تکان نخوردم. چشم به راهش ماندم… منتظر بازگشتش.
چرا که او… تنها سحر امامی نبود.
حتی نماد زن ایرانی هم نبود…
خود ایران بود! به همان پاکی، نجابت و اقتدار!
و او بازگشت!
کوبنده تر از همیشه! برنامه را ادامه داد و با شَکوهی خیره کننده، به پایان رساند.
آنگاه… دل آرام گرفت
سینه ام از غرورو افتخار لبریز شد!
پس… بمان برای ایران!
بمان! و با آن صدای رسایت، فریاد برآور:
"بسم الله قاصم الجبارین!
ملت شریف ایران!
اسرائیل نابود شد!
این پیروزی مبارکتان باد!
ظریفه مرادی