من کیستم ؟
?بسم الله الرحمن الرحیم?
وَ رَاَیتَ النّاسَ یَدخُلونَ فی دینِ اللهِ اَفواجاََ
من کیستم؟
تا به حال چند بار در زندگی این سوال مهم و حیاتی را از خود پرسیده ایم
هیچ تا به حال به خود فکر کرده ایم؟
به این اعضا و جوراح که هرکدام مزاج خاصی رادارند،چه کسی این مزاج های مخالف را اینطور به این نظم و پیوستگی به هم وصل کرده، که اگر یکی از آنها مشکل پیدا کند بقیه را هم درگیر میکند ؟
به احساسات خوب بنگریم
به خنده، گریه،شوق،ترس،محبت،تنفر،خشم و….
اینها چیست؟
به راستی این ادراکات، این همه شئون مختلف….اصلا خواب چیست؟
وادی عجیبی است این حقیقت خواب
به من بگو ای دوست
تو کیستی؟
آیا حقیقت تو همین ظاهرت است؟
خوب به ظاهرت بنگر
آیا میتوانی کوچکترین عیبی را در ان بیابی؟
فرجع البصر کرتین
دوباره ببین
کمترین سستی در آن راه دارد؟
آیا میشود گفت این همه حقیقت، که محکم بر جای خود استوارند همه پوچ و بی واقعیت هستند؟
آقای سوفسطی
گرسنه میشوی
تشنه میشوی
نیازهای مختلفت را میتوانی انکار کنی؟
آقای مادی
شما میتوانی خواب را از خود دور کنی؟
احساسات خودت را به شکل و هیکلی نشان بده، اگر میگویی همه ظاهر است و چیزی به اسم ماوراء طبیعت واقعیت ندارد
چه حقیقتی از میت خارج میشود که بعد از مدتی جسمش از هم گسسته میشود؟
چه حقیقتی بعد از خواب این همه حقایق میبیند،و خبر از آینده میدهد؟
آیا تو مستقل هستی؟
اگر مستقل هستی مرگ را از خود دور کن
یا خبر از زمان نطفگیت که در شکم مادر بودی بده
زمانی که تغذیه میشدی و اندامت یک به یک تکمیل میشد
خبری دقیق که نشان دهد تو بر تمام احوالات خود آگاهی
پس
ای دوست
بیا،و حقیقت را بخوان
اقراء
بخوان
و ارقاء
بالا برو
حقایقی هست که تو از آن غفلت داری
اینکه تو همه چیز را میخواهی
اینکه هیچ خواسته ی تو تمامی ندارد
اینکه بی نهایت طلب هستی
حتما ظرفی داری که بی نهایت را بطلبد دیگر
چرا خود را محدود به همین ظاهرکردی؟
از قفسی که برای خود ساخته ای بیرون آی
بیا جهان پهناور و بی انتهای خود را بنگر،
تو کتابی در درونت داری که خواندنش هیچ تمامی ندارد
تو غیر از این ظاهرت حقیقتی داری به نام نفس،که این اعضا و جوارح تو با آن میشنود، میبیند، میبوید،لمس میکند،میگوید، احساس میکند
به اطرافت خوب بنگر
به زمین
به آسمان
به ستارگان
به دریا
آیا میتوانی برای این صنعت حدودی بیابی؟تمام عمرت خود و انسانهای دیگر را هم اگر صرف این کار کنی نمیتوانی موجودات عالم را شماره کنی
حتی بالاتر
نمیتوانی به تمام حقیقت یک دانه،یک گل،یک قسمت از اعضای خود مثل چشم پی ببری
پس ای دوست
قبول داری که وجود نامتناهیست و تمام این حدودها خبراز یک واقعیت میدهند، یک واقعیت که این حدود دارند اورا به نمایش میگذارند
که درواقع حدودی در کار نیست
همه وجود است
همه اوست
او؟
او کیست؟
اگر این طور است من چطور به آن حقیقت برسم؟
آن وجود؟
آن حقیقت حتما میتواند یک آینه ی تمام نما از خود داشته باشد، چون فطرت من آنرا طلب دارد،اگر درکی از ان نداشت، پس چرا من طلب میکنم آنرا
چرا به دنبالش میگردم؟
چرا در تنگناها، در مشکلات، در گرفتاریها، یک حقیقتی را در درونم صدا میزنم؟
بی نهایت طلبی من دنبال آن حقیقت خودش میگردد
باید یک کسی باشد که بتواند او را به من بشناساند
او کیست که تمام آن حقیقت را در خود داراست؟
(لولا الحجه لساخت الارض باهلها)
این حدیث شریف خبر از یک دلیل محکم و قاطع میدهد
حجت
یک خقیقت که به تمامه خبر از آن دلربای در غیب میدهد
که من همه ی آن حقیقت را میتوانم با آن ببینم،از اول تا آخر، به راستی، گفتیم اول تا آخر
هو الاول و الآخر والظاهر و الباطن
اول و اخر و ظاهر و باطن همه اوست
مبدا و معاد کیست؟
ظاهر و باطن کیست؟
او دارد خودش را نشان میدهد
میگوید ببین
این منم
اگر میخواهی مرا بشناسی، ببین
حجت
من تمام خودم را با حجت به تو نشان میدهم
چون خودت میخواهی مرا ببینی
فطرتت از تو میخواهد
پس برو
اورا پیدا کن
حجت تمام من است
اگر میخواهی بشناسی مرا
اورا پیدا کن
او کجاست؟
من از تو میپرسم او کجا نیست؟
امام تو توحید توست، امام تو مبدا و معاد توست
اول و اخر بااو دیگر معنا ندارد
چون اگر اولش خواندی، محدودش کردی، پس او دیگر نمیتواند آینه ی تمام نمای من باشد
اگر آخرش خواندی باز هم نمیشود
اگر ظاهرش خواندی پس او چه فرقی با دیگران دارد؟
اگر باطنش خواندی، پس نمیتوانی او را بیابی
او همه ی اینهاست
بیابش، تا مرا بیابی
او از بس ظاهر و آشکار است، از دید کوچک من باطن مینماید
پس این منم که باید بزرگ شوم
باید رشد کنم
تا بتوانم به معرفت و شناخت او برسم
به مولایم
به آن دلبر یگانه که میتواند مرا به حقیقتم آشنا کند
مولایم
دستم را بگیر
منِ کوچکِ ضعیفِ ذلیلِ حقیرِ نیازمند،را خواندی
اکنون خود راه رسیدن به خودت نشانم ده
پیر دانا و حکیمی، استادی گرانقدر و بزرگ را سرراهم قرار دادی که بوی عطر شما را میدهد، انگار که قطعه ای از شماست مولا
اللهم عجل لولیک الفرج