عشق
14 فروردین 1401 توسط ظريفه مرادي
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم
بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدی نه که در گرد خرابات برآییم
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا نه و آنجا نه که گوییم کجاییم
حلاج وشانیم که از دار نترسیم
مجنون صفتانیم که در عشق خداییم
ترسیدن ما هم چو از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم
ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست
«گر سَر برود سِرّ تو با کس نگشاییم»
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
« ملای رومی »